فرهنگ سیاسی هیأت حاکم در دوره پهلوی دوم (2)
2- بررسی ویژگی های فکری و شخصیتی شاه
درباره ویژگی های شخصیتی و فکری محمدرضا پهلوی مطالب متفاوتی به نگارش درآمده است که باید به یک نکته توجه داشت. ویژگی هایی که درباره او نوشته شده است برخی با مسائل شخصی و ژنتیکی وی مرتبط بوده و برخی هم به موقعیت اجتماعی و سیاسی او به عنوان شاه ایران و هرم قدرتی که در رأس آن قرار داشت، نظر داشته است. روانشناسی سیاسی، آن جایی که فراتر از مسائل شخصی به ویژگی های برآمده از شرایط و موقعیت افراد در یک ساختار می پردازد، در فرهنگ قابل توجه است.محمدرضا شاه در کانون قدرت قرار داشت و پس از پدر نماد حکومت پهلوی محسوب می شد. درباره خصایص وی نوشته اند که هرگز حاضر نبود از کسی سخن بپذیرد. اگر زمانی برای انجام کاری تحت فشار قرار می گرفت خلاف آن را انجام می داد و اعتقادش این بود که بیشتر از هر کس و هر مقامی می داند، پس بهتر از هر شخص دیگری می تواند تصمیم بگیرد. (1)
ماروین زونیس می نویسد، شاه از چهار طریق تحسین دیگران، جفت بودن با اشخاص دیگر، احساس حمایت الهی و پشتیبانی جدی از جانب ایالات متحده پشتوانه روانی لازم را به دست می آورد تا بتواند جنبه های منفعل و وابسته شخصیت خود را به دیگران فرافکنی کند.(2) از دیگر ویژگی های پهلوی، کناره گیری از مردم و بی خبری از مطالعات و خواست های آنان بود. از دلایل این ویژگی می توان به القائات دولت های غربی که منافع خود را در دوری شاه از مردم می دانستند و نیز برداشت های خود شاه از شیوه مدیریت درست دانست. او تصور می کرد توجه به مردم از ابهت و عظمت مقام سلطنت خواهد کاست. آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در عصر پهلوی می نویسد، من از همان ابتدای ورود خود به تهران دریافتم که شاه با کشیدن حصاری از شکوه و جلال به دور خود، که از سنن پادشاهان ایران بوده است، به شدت منزوی است. زرق و برق دربار سلطنتی به صورت پرده حایل تماس مستقیم شاه با مردم را قطع کرده بود. اقدامات امنیتی عامل دیگری بود که جدایی شاه از مردم را به گونه روزافزونی دامن می زد. برخی سوءقصدهای پیشین نیز موجب می شد که او تنواند نسبت به مردم کشورش احساس واقعی پیدا کند. گویی او هرگز مجاز نبود که در خیابان با مردم خود درآمیزد و حتی در مراسم و اجتماعات رسمی، پشت شیشه های ضد گلوله از مردم جدا می شد و همواره با هواپیما و هلی کوپتر سفر می کرد. در چنین شرایطی تبلیغات حکومت به گونه ای بود تا این خلأ را با نمایش های تبلیغاتی پر کند. از دیگر ویژگی های غفلت آور شاه، حس شدید تملق دوستی بود. او چندان به شنیدن خوشایندها شهرت یافته بود که به تنها اطرافیان داخلی، بلکه شخصیت های خارجی نیز در محافل خصوصی برای کسب منافع مادی از این روش بهره می بردند. فریدون هویدا سفیر و نماینده دایمی شاه در سازمان ملل در این باره می نویسد، او مسائل ممکلت را صرفا از ورای یک دریچه محدود می نگریست و یا از طریق سخنان درباریان متملق و چاپلوس با رویدادهای کشور آشنا می شد. به همین جهت بود که در سال 1976 توانست با رضایت خاطر اعلام کند که «فساد را در مملکت ریشه کن کرده است.»(3)
محمدرضا پهلوی که در کتاب «پاسخ به تاریخ» به رفتارهای آمریکا درباره حکومت خود در زمان انقلاب 57 با دیده تردید می نگرد، از نگاه افرادی چون مهدی بازرگان به ویژگی «توطئه انگاری» دچار بود. همان طور که در مجموعه داستانی «دایی جان ناپلئون» که از تلویزیون پخش شد این خصیصه دستمایه طنز قرار گرفته بود، از نگاه بازرگان شاه کشور نیز خود به این ویژگی دچار بود؛ اما این بار آمریکا بود که جای انگلیس را در ذهن محمدرضا گرفته بود.(4) شاه بیش از اندازه به دولت های غربی اهمیت می داد و از مرداد 1332 تسلیم محض آمریکایی ها بود. حتی در سال هایی که به ظاهر رابطه ای با سفارتخانه ها داشته باشند، نظر سفیران آمریکا و گاهی انگلیس برایش وحی منزل به شمار می رفت. در جریان انقلاب هم که روحیه خودباختگی بر او مسلط شد تنها نظر آمریکا و انگلیس و سفیران آنها برایش مهم بود که چه سرنوشتی برایش در نظر گرفته اند.(5) در واقع ضعف دولت های ایران از زمان قاجار به این سود و نفوذ و اقتدار انگلیس در این دوره که با تجربه های متفاوتی همراه بود، موجب می شد شاه درباره این دولت ها حساسیت ویژه ای داشته باشد. به ویژه آن که برپایی حکومت پهلوی با مساعدت و همراهی آن کشورها صورت گرفته بود و این موضوع احساس بیگانگی و انزوا را در شخص شاه بیشتر می کرد. محمدرضا هرچه به سال های سلطنتش افزوده می شد بیشتر به انزوا فرو می رفت و از صحبت با دیگران و حتی خانواده اش دوری می جست. در عوض به گفتگو با خارجی ها رغبت بیشتری نشان می داد و همین امر سبب می شد که به تشریفات دربار افزوده تر شود و حالتی اسرارآمیز بر آن سایه افکند.(6)
موضوع تغییر و تحول در روحیه شاه مطرح نبود. غرور وی بی حد و حصر بود. در ایدئولوژی شاهنشاهی گویی شاه قطب عالم امکان است و «عقل کل» به شمار می آید. تفرعن، خودمحوری و خود بزرگ بینی در وجود او تبلور داشت. اسدالله علم، وزیر دربار و محرم اسرار شاه، درباره جلسه 27 بهمن 1349 می نویسد: «شاه گفت ببین اوضاع چگونه خود به خود جور شد. مشکل نفت حل شد، باران در سراسر ایران بارید، رهبری ایران در سراسر خاورمیانه مورد قبول سراسر دنیاست. می بر اثر تجربه دریافته ام که هر کس با من دربیفتد پایان غم انگیزی پیدا می کند. ناصر که دیگر وجود ندارد. جان و رابرت کندی هر دو کشته شدند، برادرشان ادوارد هم که آبرویش رفته، خروشچف از کار برکنار شد، این لیست پایان ندارد. همین فرجام در انتظار دشمنان داخلی من نیز هست؛ مصدق را ببین، همین طور قوام.» به هر طریق، در اثر افزایش خودمحوری و خودشیفتگی شاه که برخی از آن با عنوان «نارسیسیسم» یاد می کنند،(7) عدم مسئولیت پذیری در سطوح پایین تر حکومت رشد می یافت. امیرعباس هویدا در این باره می گوید: «کدام مسئولیت؟ مگر او می گذارد کسی احساس مسئولیت هم بکند؟ همه تصمیم ها را خودش شخصاً می گیرد و من در دوره نخست وزیری اصلاً از آن چه که در ارتش و ساواک می گذشت روحم خبر نداشت»(8)
شاه نمی توانست تحمل کند کسی بیش از او مورد توجه مردم قرار گیرد. به طور نمونه، محبوبیت مصدق شاه را به خشم می آورد و به واکنش هایی تند علیه او وامی داشت که نمونه آن را می توان در کتاب «مأموریت برای وطنم» مشاهده کرد. این احساس او را حتی نسبت به خانواده و همسر وی نیز گزارش کرده اند. در سال 1351 فرح طی نطقی که از رادیو تلویزیون پخش شد از چاپلوسان و متملقین انتقاد کرد و لزوم برقراری آزادی بیان را خاطرنشان ساخت. ولی بلافاصله شاه امیرعباس هویدا را احضار کرد و به او دستور داد: «فوراً به شهبانو بگو که دیگر نباید از این حرف ها بزند.» به گفته هویدا، «شاه چون خودش جرأت کاری را ندارد، موقعی که می بیند کسی دیگر توانسته است، همان کار را انجام دهد، ناراحت می شود.» شاپور بختیار درباره این ویژگی شاه معتقد است، او «نمی توانست بپذیرد که کس دیگری هوش بیشتر، آراستگی بیشتر، قدرت بدنی بیشتر، جذبه بیشتر یا ثروتی بیشتر از او داشته باشد. می خواست خود از هر بابت برتر از همه باشد و در نتیجه در اطراف خود آدم های تنگ مایه و فاسد را گرد آورده بود.»(9) شاه حتی به نزدیک ترین و وفادارترین افراد نزدیک به خود نیز اجازه نمی داد در جایگاهی قرار گیرند که مقام او در معرض آسیب بیفتد. فردوست در خاطراتش می نویسد، شاه از داشتن ولیعهدی که زودتر از موعد مقرر یعنی بازنشستگی وی به بلوغ برسد وحشت داشت. از سوی دیگر ولیعهد نیز چنان غرب زده تربیت شده که واکنش های عاطفی او نسبت به پدر آسیب دید.(10) فریدون هویدا که مهمترین نقاط ضعف شاه و حکومت پهلوی را «توهمات عظمت گرایانه» و «اعتماد به نفس کاذب» شاه می داند، می نویسد «توهمات عظمت گرایانه شاه به قدری او را از حقایق دور ساخته بود که حتی سازمان سیا نیز ضمن گزارش محرمانه ای در سال 1976 شاه را به عنوان مردی که خطرات ناشی از عقده خود بزرگ بینی او را تهدید می کند» توصیف کرده بود. (11)
به جز ویژگی های شخصیتی که درباره محمدرضا پهلوی بیان شد، روش مهم دیگری که می تواند به شناسایی وی یاری رساند و از طریق آن بخشی از پازل فرهنگ سیاسی هیأت حاکم زمان پهلوی را کامل کند، رجوع به کتاب هایی است که با نام او انتشار یافته اند. از محمدرضا پهلوی چهار کتاب با نام های «مأموریت برای وطنم»، «انقلاب سفید»، «به سوی تمدن بزرگ» و «پاسخ به تاریخ» منتشر شده است که در ادامه به بخشی از مطالب این کتاب ها می پردازیم.
محمدرضا پهلوی در نخستین کتاب خود «مأموریت برای وطنم» که در سال 1340 منتشر می شود، همواره تلاش می کند تمدن و فرهنگ ایران را با تمدن غرب مقایسه کند. وی می نویسد، تمدن ایران با تمدن باختری بیش از تمدن چینی و یا همسایگان عرب قرابت و هم خویشی دارد. از این منظر، ایران یکی از قدیمی ترین سرزمین های نژاد آریایی است که ریشه نژاد قسمت بزرگی از آمریکایی ها و ملل اروپایی شمرده می شود. شاه با اشاره به شکوه و بزرگی ایران در تاریخ گذشته به پیشتازی ایرانیان در زمینه های مختلف می پردازد. او می نویسد: ما از لحاظ نژاد از اعراب که نژاد سامی هستند به کلی جدا هستیم و این نکته در زبان فارسی نیز صادق است. زیرا زبان ما از خانواده زبان های هند و اروپایی است که ریشه در زبان های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و سایر السنه مهم ملل باختری دارد. ایران سهم بزرگی در تمدن خاورمیانه داشته و ثروت سرشاری از ذوق و هنر و ادب و فلسفه به جهان غرب موهبت کرده است؛ و به همان گونه که ملت آمریکا به وسیله برنامه اصل چهار ترومن (در اواخر دهه 1330) کمک های فنی به کشورهای دیگر می کند ایران هم از آغاز تاریخ صادرکننده فرهنگ و هنر به جهان بشریت بوده است.(12) او می نویسد، اکنون هم که اکثریت ایرانیان شیعه هستند، سعی می کنند اختلاف فرق اسلامی را مورد اهمیت قرار ندهند و خود را عضو جامعه اسلامی بدانند. وی ادامه می دهد، اساس شاهنشاهی ایران که به دست کوروش کبیر پی ریزی شد تنها بر پایه جهان گشایی نهاده نشده بود، بلکه بر عدالت بین المللی و مدارا مستقر بود. حقوق تمام ملل تابعه محفوظ و قوانین و آداب و رسوم آنها مورد احترام بود. در حقیقت کیفیت نخستین امپراتوری ایران تقریبا مانند سازمان ملل متحد بود که امروز پس از 2500 سال به طور مجدد در جهان به وجود آمده است. (13)
محمدرضا پهلوی یکی از وجوه شباهت ایران و آمریکا را در این می داند که قرنهاست ایران از اختلاف طبقاتی و نژادی چنان که در بعضی از کشورها رایج بوده، آزاد است. گرچه افرادی در کشور از امتیازات زیاد و عده دیگری فاقد آن بوده اند، اما همان طور که در آمریکا نیز دیده می شود افراد شایسته می توانند از طبقات پایین اجتماع به مقامات عالی دست یابند. وی پدرش را نمونه بارز این موارد معرفی می کند. (14)
محمدرضا که خود را «شاه» معرفی می کند و پادشاهان قاجار را «سلطان» می نامد، ضمن آن که تلاش می کند تفاوت ماهوی در حکومت «قاجار» و «پهلوی» را نشان دهد. مهمترین نقد به حکومت قاجار را آن می داند که «این سلاطین به روحانیون اجازه دخالت و نفوذ بی اندازه در امور کشوری دادند ولی در مقابل راهزنان و عشایر اظهار ضعف می کردند و چند تن از آخرین پادشاهان این سلسله در اثر نداشتن نقشه و هدف سیاسی و اسراف و تبذیر و مخصوصا علاقه به سفرهای خارج از ایران که هزینه گزاف داشت کشور را به افلاس کشانیدند و برای تأمین هزینه های مسرفانه خود ناچار به استقراض از اجانب گشته و خود را جیره خوار و مدیون آنها ساخته بودند.»(15)
او ضمن آن که پدر خویش را منجی ایران در اوایل قرن 14 معرفی می کند از برخی اقدامات عمرانی وی نام می برد و می نویسد او گرچه از روش دمکراسی و پارلمانی بهره نبرد، زیرا دمکراسی حقیقی با مردم بی سواد ممکن نبود، اما با «توسعه دستگاه فرهنگی» زمینه را برای دمکراسی هموار ساخت. او همچنین سعی می کند ضمن آن که رضاخان را مهربان و مذهبی معرفی کند خود را نیز دارای «تجربه دینی» و راه یافته به «دایره عوالم روحانی خاص» می داند. وی در این باره به برخی تجربیاتی اشاره می کند که تأمل برانگیز است. رؤیت حضرت علی (ع)، یاری حضرت ابوالفضل و دیدار با حضرت حجت (ع) نمونه ای از آنهاست. او می گوید: «از اوان کودکی دانسته ام که دست تقدیر مرا به سرپرستی یک کشور باستانی و دارای تمدن که مورد ستایش من است خواهد گماشت و باید در بهبود وضع مردم کشور و مخصوصا طبقه معمولی کوشش کنم. احساس می کنم که ایمان واقعی من به خداوند مرا در انجام این منظور مقدس کمک خواهد نمود و آن قدر خودبین نیستم که تصور کنم هر پیشرفتی که در این راه نصیب می گردد جز به یاری خداوند یگانه میسر تواند بود.»(16)
به عبارت دیگر، مطالب فوق ضمن آن که حضور مؤلفه هایی از «ریا»، «شعار دادن» و «تعارفات مذهبی» را در فرهنگ سیاسی هیأت حاکم پهلوی نشان می دهد؛ بیان گر آن است که سلطنت و دربار، در پی تحولات گذشته به این نتیجه رسیده است که مذهب زدایی نباید به صورت خشونت آمیز، عیان و حساسیت برانگیز صورت گیرد.
محمدرضا پهلوی با پیش کشیدن مفهوم «ناسیونالیسم مثبت» تفسیری از آن ارائه می دهد که در تقابل با اندیشه های چپ گرایانه و کمونیستی قرار دارد، و از سوی دیگر بهانه ای برای سیاست های غرب گرایانه حکومت پهلوی و توجیهی برای سیاست های استعماری آمریکا در ایران می شود. او می نویسد، برای ما ایرانیان ناسیونالیسم مثبت مفهوم گوشه گیری و جدایی ندارد، بلکه معنای آن این است که بدون توجه به امیال و سیاست های کشورهای دیگر هر قراردادی که به نفع کشور باشد منعقد سازیم و از تهدید کسانی که می خواهند برای ما رفیق انتخاب کنند نهراسیم. کشور آمریکا بر خلاف امپراتوری های سابق هیچ گاه در اندیشه تصرف کشور و تسلط بر ملت ما نبوده است و اگر بر خلاف این عملی از آنها ناشی شود هرگز تحمل نخواهیم کرد. بنا بر تجربیاتی که به دست آورده ایم کشورهای توسعه نیافته جهان باید از خطر جدید امپریالیستی کمونیسم هراسان و بر حذر باشند. زیرا این امپریالیسم جدید تحت لوای تزویر خود را پشتیبان و حامی ناسیونالیسم حقیقی کشورهایی که در شرف ترقی و تعالی هستند وانمود می کند. در دوره زمامداری مصدق ضعف سیاست خارجی منفی موجب شد در کشور ما نفوذ بیگانگان و تحریکاتی که از آن سوی مرزها هدایت می شد توسعه یابد. بدین جهت به تدریج به سیاست جدیدی گرویدم که مظهر حیات و روح زنده کشور باشد که آن را «ساسیت مثبت» نامیدم. ما باید فنون و علوم باختری را با تمدن خود و تمدن خویش را با علوم و فنون فرهنگی هم آهنگ و سازگار کنیم و بدین کیفیت کاری بدیع و تازه انجام دهیم و روزی را می بینیم که ملت ایران با سوابق ممتد علمی خود و به همت هزاران نفر مرد و زن دانشگاه دیده در امتزاج و تلفیق تمدن شرق و غرب و مآثر کهن و نوین بتواند مقام رهبری را در جهان احراز کند.(17) وقتی تمدن و هنر جدید را از روی کمال هوشیاری اقتباس و آن چه برای ما ضرورت است انتخاب کنیم به هدف نهایی خود که دمکراسی حقیقی و سعادت عمومی است نزدیک تر می شویم.
محمدرضا پهلوی با بیان جمله آخر در حقیقت در پی آن است که ضمن معرفی خود به عنوان شخصیتی دمکرات، به نقد جریان حزب توده و چپ گرا بپردازد و ادعای آزادی خواهی و دمکرات منشی آنان را مورد پرسش قرار دهد. لذا می نویسد، کسانی هستند که مفهوم دمکراسی را تحریف کرده و آن را به «دیکتاتوری پرولتاریا» تفسیر و توجیه می کنند. دیکتاتوری های کمونیست از نظر علاقه ای که به انتخابات دارند به فاشیست ها شبیه هستند و امید آنها این است که به مزدوران عادی (احتمالا کارگران) تلقین کنند که در اداره امور کشور سهیم هستند و سنخ شان تأثیری دارد. در صورتی که تنها به یک حزب و سیاسی اجازه وجود می دهند و هر کس بخواهد حزب دیگری تأسیس کند یا بر خلاف حزبی که بر سر کار است سخنی بگوید به احتمال قریب به یقین دچار تصفیه و اضمحلال خواهد شد. محمدرضا پهلوی پس از این بیانات تلاش می کند تفسیری از دمکراسی ارائه دهد که با پادشاهی و فرهنگ ایران باستان سازگار باشد. به اعتقاد او در کشور ایران دمکراسی بدون ریشه و پایه نیست و نقشه ای که اینک برای توسعه و اصول دمکراسی وجود دارد با روح مردم ایران سازگار است. در فرهنگ دمکراسی ایران باستان وقتی کوروش کبیر کشوری را فتح می کرد مردمی را که به جنگ وی اقدام کرده بودند می بخشید و با آنها به مهربانی رفتار می کرد و سمت های پیشین آنها را به خود آنها وامی گذاشت و حتی اغلب مدیران کارآزموده خود را از میان دشمنان سابق خویش برمی گزید. کوروش کبیر خصایصی از خود بروز داده است که اساس و مبنای دمکراسی نوین محسوب می شود. در ایران روح دمکراسی به کیعیت بدوی آن همیشه وجود داشته است و هر چند توضیح این روحیه آسان نیست اما در وجود آن نمی توان تردیدی داشت. زیرا ما ایرانیان به استقلال فردی علاقه مندیم و استقلال فردی دیگران را نیز محترم می شماریم.
نکته قابل توجه اینجاست که وی حکومت خود و پدرش را به دلیل پی گیری سیاست های دین زدایانه و مقابله با روحانیت از عوامل گسترش دمکراسی در ایران می داند. او می نویسد، هنگامی که پدرم ریاست هیأت وزیران را داشت و پس از آن که سلطنت سلسله پهلوی را تأسیس کرد قدرت مجلس را ضعیف کرد ولی از طرف دیگر در استقرار مبانی دمکراسی در ایران سهمی بزرگ داشت. وی نخستین کسی است که مطابق با اوضاع عصر جدید دولت و مذهب را از یکدیگر تفکیک کرد. او مطابق قانوی اساسی مشروطه قدرت قضایی را از روحانیان گرفت و به دست دولت سپرد. همچنین در زمان پدرم قسمت عمده مداخلات مقامات روحانی در آموزش و تعلیم مردم قطع شد و وظیفه تعلیم و تربیت بر عهده دولت قرار گرفت. وی روحانیان محافظه کار سابق را وادار ساخت که از مخالفت خود با آزادی زنان (اشاره به کشف حجاب) دست بردارند و روحانیان را مجبور کرد که هم خود را منحصرا به امور مذهبی که مفهوم واقعی وظیفه روحانی است مصروف کنند. محمدرضا پهلوی می نویسد، در نظر من دمکراسی نوین به طرزی که مورد نیاز کشور ماست شامل سه قسمت می شود: دمکراسی سیاسی – اداری، دمکراسی اقتصادی و دمکراسی اجتماعی. وی در تشریح دمکراسی سیاسی به توضیح قانون بلژیک و فرانسه می داند. او سعی می کند اداره کشور را در قالب نهادهای بوروکراتیک، دمکراتیک نشان دهد. گذشته از کیفیت ادعای پهلوی درباره دمکراسی، نکته مهم این است که وی «دمکراسی» را در جامعه به عنوان یک ارزش و نیاز حس کرده و در پی پاسخگویی به این مطالبه عمومی بوده است. هر چند که شیوه استبدادی اعمال قدرت در حکومت پهلوی فاصله فراوانی با ادعاهای مطرح شده داشت. او همچنین مدعی می شود که کشوری که سنن ملی در طرز زندگانی و سنخ فکر مردم تأثیر عمیق دارد فکری از این سخیف تر نیست که تصور شود ممکن است احزاب سیاسی ما یک باره از میان مردم و به دست مردم به وجود آیند و به رشد و نمو و کمال برسند. من چون شاه کشور مشروطه هستم دلیلی نمی بینم که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتورها تنها از یک حزب دست نشانده خود پشتیبانی کنم و چون مظهر وحدت ملی کشور خویش هستم می توانم بدون این که خود را منحصراً به یک حزب یا فرقه ای ارتباط دهم دو یا چند حزب را تشویق کنم که در کشور به فعالیت های حزبی بپردازند. به عبارت دیگر، شاه گویی تلاش می کند دامن کبریایی خود را از گرد و غبار معرکه سیاست بیرون بکشد و در فراتر از دایره بازیگران سیاسی و از موضعی نابرابر، برتر و غیر پاسخگو، یعنی همان چیزی که برای حکومت های استبدادی تعریف می شود، شاهد آن باشد که تمام بازیگران در برابر او پذیرش تعبدی دارند و همگی تنها با هم رقابت دارند و اوست که در فراز همه امور و قوانین بر سیاستمداران اعمال قدرت می کند. او دمکراسی را در صورتی خوب می داند که قواعد آن بر دیگران مسلط باشد اما تحت سیطره و نفوذ شاه باشد. یعنی تعریفی بی خاصیت از دمکراسی که تفاوت آن با استبداد معلوم نمی شود و تنها در حوزه بازی با الفاظ باقی می ماند. بر این اساس، او ایرادی نمی بیند که خود را مشوق تشکیل و فعالیت احزاب سیاسی بداند. با این شرط که آنان خط قرمز سلطنت را رعایت کنند و مانند حزب توده به مخالفت با شاه برنخیزند که در این صورت به دست نشاندگی کشورهای دیگر، یعنی شوروی، متهم می شوند. در چنین شرایطی است که او خود را طرفدار احزاب می داند و می نویسد من با علاقه وافری، از فکر تشکیل دو حزب و اکثریت و اقلیت پشتیبانی کرده و آن فکر را به مرحله عمل درآوردم. اکنون بهترین طریق ایجاد احزاب سیاسی در ایران که هدفی جز تعالی و ترقی کشور نداشته باشند آن است که مردم در نقاط کوچک تر برای خدمات عمومی تربیت شوند و در این خدمت پیشقدم شوند. وی برای آن که مدیریت خود در این زمینه را موفق نشان دهد می نویسد، اینک در ایران احزاب بزرگ ما به توسعه تشکیلات خود پرداخته و گذشته از جنبه ملی و عمومی خود در استان ها، قراء و قصبات به تشکیل حوزه ها اقدام کرده اند و مایه مباهات است که بگویم ایمان حزبی به معنی واقعی آن به تدریج در تمام کشور ما به وجود آمده و افرادی از زن و مرد با مشوق و علاقه ای که ویژه پیشقدمان است به فعالیت های خبری که از مظاهر دمکراسی است همت گماشته اند.(18)
محمدرضا پهلوی اصلاحات اداری، بازنشستگی و واگذاری امور به استان ها و شهرستان ها را – که البته در عمل رخ نداد – از جمله اقدامات در راستای دمکراسی اداری معرفی می کند. وی همچنین از تصویب دو قانون «از کجا آوردی» و «منع مداخله کلیه حقوق بگیران دولت و متصدیان کارخانه ها و نمایندگان مجلس در معاملات و مقاطعه کاری در امور دولتی» در جهت اقدام برای دمکراسی اداری نام می برد. محمدرضا پهلوی در بیان دمکراسی اقتصادی به ضرورت توسعه اقتصادی و اقدامات حکومت پهلوی در این باره می پردازد. او می نویسد، توفیق دمکراسی اقتصادی در کشور ایران منوط به وجود افرادی است که به طور مستقل از حکومت به امور صنعتی و بازرگانی بپردازند. ما میل نداریم که در ایران مانند کشورهای کمونیستی میلیون ها نفر از دهقانان به طور دستوری و تحت الامر زندگی کنند و حق نداشته باشند که حیات خصوصی و خانوادگی آنها نیز به خودشان متعلق باشد. او در بیان دمکراسی احتماعی مبارزه با بی سوادی را مهم اعلام می کند و عدالت اجتماعی را با دمکراسی اجتماعی در پیوند می داند. وی همچنین دستیابی به دمکراسی را شدنی می داند اما نباید از نظر دور بداریم که وصول به دمکراسی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی نیازمند زمان و تربیت و تعلیم عقلی و منطقی مردم و خواسته های افراد است و این کار محتاج توجه با ارزش اخلاقی و حس وفاداری و اجتماعات است و از آنها مهم تر آن است که افراد کشور به همکاری و معاضدت با یکدیگر بیش از پیش معتقد و آشنا باشند. اگر میل شدید به اصلاح و ترقی را با صبر و حوصله توأم داشته باشیم بدون شک مساعی ما نتیجه های رضایت بخش خواهد داشت.(19)
اما نکته اساسی مطالب محمدرضا پهلوی آنجاست که می نویسد: «تدوین کنندگان قانون اساسی ایران از روی کمال خرد و دوراندیشی شاه را از هر گونه مسئولیتی مبرا شناخته اند و منظور آنها این بوده است که شاه مافوق آن است که به همان مفهومی که وزیران او در برابر مجلس مسئولیت دارند مسئول باشد... اگر تاکنون احساس کرده بودم که سلطنت ایران از نظر طول دوران از انتفاع افتاده است با خرسندی از آن مقام استعفا می دادم و خودم نیز برای برانداختن آن مساعدت می کردم. ولی وقتی منطق مانند روشنایی بامدادی حاکم می شود می بینم این دستگاه شاهنشاهی به کشور ایران خوب خدمت کرده است و همان طور که در دوران عظمت نخستین برای مردم این کشور سودمند بوده است امروز یعنی در عصر اتم نیز این فایده و ثمربخشی باقی و پا بر جاست...
در ایران همیشه اختلافات نژادی و مذهبی و سیاسی و اقتصادی وجود داشته است ولی در پرتو مقام سلطنت همه این اختلافات به یک نوع کمال و وحدتی که شخص شاه مظهر آن است مبدل گشته است... اینک می گویم که در تاریخ کشور ایران من اولین شاهنشاهی هستم که از قدرت قانونی خود به حد کمال استفاده کرده ام.» (20)
گذشته از تعارضات آشکاری که در مطالب بالا به چشم می خورد، محمدرضا شاه حتی به این موضوع توجه نداشت که سیاست گذاری حکومت پهلوی با تمام وسواس و نظارتی که در آن وجود داشت در برخی امور در جهت تضعیف فرهنگ سیاسی «سلطنت» حرکت می کند. به طور نمونه در دهه چهل و پنجاه رشته های علوم انسانی در دانشگاه های کشور رشد می یابد و تعداد دانشجویان آن چند برابر می شود. تأسیس دانشگاه ملی ایران در سال تحصیلی 40-1339 و تشکیل مؤسسه عالی سیاسی و امور حزبی در سال 1350 که در سال 1354 به دانشکده علوم سیاسی و اجتماعی تغییر نام می دهد، نمونه ای از این نهادها در کنار دانشگاه تهران هستند. حضور نهادهای علوم انسانی و تربیت چندین هزار دانشجو آن هم با متون درسی غربی نمی توانست با فرهنگ سیاسی سلطنتی سازگار باشد. گرچه به سبب نظارت مستقیم و غیرمستقیم حکومت بر مراکز آموزشی نوعی محافظه کاری در این مراکز حاکم بود اما نمی توان نقش آشنایی دانشجویان با افکار اندیشمندان غربی را نادیده گرفت و باید در لایه های درونی تر این محیط محافظه کار جریان دیگری را به تصویر کشید که با تصاویر رسمی تناسب نداشت. (21)
به هر طریق، محمدرضا پهلوی در دو کتاب بعدی خود: «انقلاب سفید» و «به سوی تمدن بزرگ» نیز هان مطالب را به صورت دیگری تکرار می کند. او در کتاب «به سوی تمدن بزرگ» می نویسد، «درک مفهوم واقعی کلمه شاهنشاهی... با ضوابط و تعریف های عادی تاریخ قابل توصیف نیست... عادتاً آن را «امپراتوری» ترجمه می کنند، ولی مفهوم غربی امپراتوری تنها یک مفهوم سیاسی و جغرافیایی است. در حالی که از دیدگاه ایرانی کلمه شاهنشاهی بیش از جنبه مادی آن، جنبه معنوی، فلسفی، آرمانی و تا حدود زیادی عاطفی دارد... در فرهنگ ایرانی، شاهنشاهی ایران یعنی واحد جغرافیایی و سیاسی ایران به اضافه هویت خاص ملی و همه آن ارزش های تغییرناپذیری که هویت ملی را به وجود آورده اند.»(22) در نتیجه چون رژیم سلطنت، اساس هویت ملی ایران را تشکیل می دهد «هیچ تحول و تغییر ریشه داری در این کشور امکان پذیر نیست، مگر آن که در قالب کلی این نظام شاهنشاهی و منطبق با اصول بنیادین آن باشد.» از این دیدگاه، نظام شاهنشاهی یک اصل ابدی و دایمی است که حافظ ارکان ملیت و رکن ذاتی هویت ملی است. ملیت، هویت خود را از نظام شاهنشاهی می گیرد و نظام شاهنشاهی، روح و جوهر وجود و قدرت و حاکمیت و وحدت ملی است. نظام شاهنشاهی، مظهر جریان مافوق عادی و زوال ناپذیری است که در طول تاریخ، حافظ ملت ایران بوده و در بزنگاه های پرفراز و نشیب اجتماعی، آن را از خطر فنا و نیستی نجات داده است. در مقابل، ملت نیز برای رشد، بالندگی و تداوم حیات چاره ای جز اتکا به این نیروی معنوی ندارد و اندیشه پیشرفت، ترقی، بقا و جاودانگی خود را باید در این نظام جست و جو کند.(23)
او به ایده وحدت شاه و ملت به قدری اعتماد داشت که متناسب با گفتمان شبه مارکسیستی، که در آغاز دهه چهل رایج بود، تفسیری ویژه از آن ارائه کرد؛ تفسیری که نتیجه اش همان «انقلاب سفید» بود. انقلاب سفید طرح جامع اصلاحات اقتصادی – اجتماعی شاه، برگرفته از یک الگوی توسعه آمریکایی شبه مارکسیستی بود که از سال 41 با اصول اعلامی اصلاحات شش گانه اصلاحات ارضی، ملی کردن جنگل ها، فروش سهام کارخانجات دولتی، سهیم کردن کارگران در منافع کارگاه های تولیدی، اصلاح قانون انتخابات و ایجاد سپاه دانش آغاز شد و بعدها با افزایش این اصول به زیربنای سازمان اجتماعی مطلوب و آرمانی پهلوی بدل شد. نیروی محرکه انقلاب سفید، اصلاحات ارضی و توجیه تاریخی ایدئولوژیک آن، پیشامدرن و فئودالیته بودن جامعه سنتی ایران، فرض می شد. در فلسفه تاریخ انقلاب سفید، جامعه ایران جامعه ای سنتی و در حال گذار تلقی می شد. جامعه ای که قرنهاست دچار اختلافات طبقاتی و مناسبات فئودالی است. اما همین جامعه سنتی در مرحله ای از تکامل تاریخی خود به «ضرورت تاریخ» و «الزامات اجتماعی» و اراده یک نفر، یعنی شخص شاهنشاه دچار جهشی رو به جلو و انقلابی ترقی خواهانه می شود. انقلابی که قرار است «در یک زمان و با یک جهش به تمام تناقضات اجتماعی و همه عواملی که باعث بی عدالتی، ظلم و استثمار می شود و همچنین تمام جنبه های ارتجاعی که مایه جلوگیری از پیشرفت و عقب افتادگی است، خاتمه دهد.»(24) بدین ترتیب فصل تازه ای در تاریخ ملی ایرانیان آغاز می شود؛ تاریخی نو که باید آن را «مبدأ تاریخ جدید ایران» شمرد.(25) در تفسیر از این تاریخ جدید، ناسیونالیسم تاریخی ایرانیان به طور مجدد احیا می شود، دمکراسی بروی اعصار کهن و مشروط جانی تازه می گیرد و ایران مقتضیات جامعه ای مدرن و صنعتی را دارا می شود. بر این اساس، فلسفه تاریخ انقلاب سفید هر چند با گفتمانی مارکسیستی آغاز می شود اما پایانی بروی سوسیالیستی و شبه کاپیتالیستی می یابد. (26)
پینوشتها:
1– ب، کیا، ارتش تاریکی، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1376، ص 11.
2– زونیس، ماروین، شکست شاهانه، روانشناسی شخصیت شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1370، ص 40.
3– پیشین، صص 464و 466.
4– بازرگان، مهدی، انقلاب ایران در دو حرکت، ناشر مؤلف، 1363، ص 58.
5– انصاری، احمدعلی، پس از سقوط، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1371، ص 171.
6– فولادزاده، عبدالامیر، شاهنشاهی پهلوی در ایران، قم، کانون نشر اندیشه های اسلامی، 1369، ج1، ص46.
7– غنی، قاسم، یادداشت های آرامش، به کوشش اسفندیاری، تهران، کتاب فروزان، 1361، ص114.
8– تبراییان، صفاءالدین، سراب یک ژنرال، مؤسسه پژوهش چاپ و نشر نظر، 1377، صص67-65.
9– روحانی، فخر، اهرم های سقوط شاه، نشر بلیغ، 1370، صص 450 و 451.
10– صادقکار، مرتضی، روانشناسی محمدرضا و همسرانش، تهران، ناوک، 1374، صص 307 و 308.
11– روحانی، فخر، پیشین، ص 456.
12– پهلوی، محمدرضا، مأموریت برای وطنم، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1350(چاپ سوم)، صص 16-12.
13– پیشین، صص 21- 25 و 31.
14– پیشین، ص33.
15– پیشین، ص 28.
16– پیشین، صص72 - 55.
17– پیشین، صص 160، 161، 170، 171و 173.
18– پیشین، صص 233 – 217.
19– پیشین، صص 234، 237، 239و 262.
20- پیشین، صص 447، 449و 450.
21– درباره توسعه رشته علوم سیاسی در زمان پهلوی بنگرید به: ازغندی، علیرضا، علم سیاست در ایران، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران (انتشارات باز)، 1382، صص 61، 69 و 79.
22– پهلوی، محمدرضا، به سوی تمدن بزرگ، تهران، کتابخانه سلطنتی پهلوی 1356(چاپ اول)، ص244.
23– پیشین، صص 244و 267.
24– پهلوی، محمدرضا، انقلاب سفید، تهران کتابخانه سلطنتی پهلوی، 1346(چاپ دوم)، ص 23.
25– پیشین، ص 5.
26– آصف، محمد حسن، پیشین، صص 332و 333.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}